زمزمههای خاموشی
مانند هر ایرانی ریشه دوانده در خاک شاعر پرور ایران، دور از من که، بی دعوی
بخیهگری سخن، هر از گاهی در زندگی، واژههایی موزون بر هم ندوخته باشم. خوشبختانه
جز یکبار در همه عمر نگذاشتهام که وسوسه چاپشان در من درگیرد. اما دیری است که
پیر شدهام و پیری در وسوسهگری شتاب دارد. از این رو، شرمنده و پوزشخواه، به چند
چیزی که میدانم که نه چیز است خود را در این دفتر به یاد دوستان خطاپوش میآورم.
بدرود.—
محمود اعتمادزاده «به آذین»
No comments:
Post a Comment