محمود اعتمادزاده به آذین

محمود اعتمادزاده به آذین

به آذین که بود؟



در روز بیست و سوم دی ماه 1293 خورشیدی در کوی خُمِیران محلۀ چهل تن رشت، پسرکی به دنیا می آید که نامش را محمود می گذارند. تازه پای در دبستان گذاشته بود که انقلاب سرخ گیلان به ناکامی منجر شد. به خاطر می آورد که سر میرزا کوچک خان جنگلی، سردار انقلاب را بر نیزه کرده بودند و در کوچه و بازار رشت می گرداندند. گاهی با هم کلاسی هایش به محلی می رفت که نعش هایی از رزمندگان جنگلی بر دارها آویزان بودند. نیز به یاد می آورد که چند سالی پیش از آن، در اواخر جنگ جهانی اول، صحبت از پیروزی انقلاب در روسیه می شود. بدین روال محمود در دو دهة نخستین زندگی اش شاهد رویدادهایی تاریخی می شود که در ذهن و خاطر او تأثیر عمیقی برجای می گذارند.

به هر تقدیر، محمود پس از طی دورۀ 6 سالۀ مدرسۀ ابتدایی، دورۀ سه سالۀ اول تحصیلات متوسطه را در مشهد می گذراند و مابقی سال های دبیرستان را در تهران به پایان می برد. در سال 1311 در امتحان اعزام محصل به اروپا قبول می شود و برای تحصیل در رشتۀ مهندسی رهسپار کشور فرانسه می شود.

در همین سال هاست که با فضای باز آزادی آشنا می شود و درکنار فراگیری زبان فرانسه و گذراندن تحصیلات دانشگاهی  که چندان کششی هم برایش نداشت،  با آثار و افکار بسیاری از نویسندگان و روشنگران جهان آن روز آشنا می شود. می گوید:"شگفتی های جادویی فرنگ در من نقش می بست، پرورده می شدم. شکل می گرفتم و ...هر چه بیشتر به کتاب های ادبیات و تاریخ و سیاست روی می آوردم...گاه هم دست به قلم می بردم..." در همین دوران بود که با نوشته های مارکسیستی نیز آشنا می شود.

پس از شش سال و اندی، تحصیلات دانشگاهی را به پایان می رساند و در دی ماه 1317 به وطن باز می گردد و با درجة ستوان دوم مهندس نیروی دریایی در خرمشهر مشغول به کار می شود و دو سال بعد به نیروی دریایی در بندر انزلی منتقل می شود و مدیریت تعمیرگاه این نیرو به عهده اش واگذار می شود. می گوید: "رییس تعمیرگاه نیروی دریایی شمال، عنوان دهن پرکن اما پاک میان تهی".

این ایام مقارن می شود با جنگ خانمانسوز جهانی دوم که سرانجام در شهریور ماه 1320 آتش گستردۀ آن دامن وطن ما را نیز فرا می گیرد. به زودی متفقین مرزهای شمالی و جنوبی وطن ما را در می نوردند و هواپیماهای جنگی شان تأسیسات نظامی ایران را بمباران می کنند. در چهارم شهریور 1320، در یکی از بمباران های روزهای اول تهاجم،  غرش سه انفجار کر کننده، ستوان محمود اعتمادزاده ویکی از همقطارانش را بر زمین می افکند. خودش تعریف می کند که : "آن چه رسیدنی بود، رسیده و گذشته بود. سر برداشتم. دست چپم در اختیارم نبود..." این واقعۀ جانگزا، منجر به قطع دست چپ محمود اعتماد زاده و اتکای او به دست راستش برای شصت و چند سال بقیۀ عمرش شد.

در پی فروپاشی رژیم رضاخانی، مردم رهیده از استبداد مجالی می یابند تا نفسی تازه کنند. افق سیاست و سیاست پیشگی باز و روشن می شود. محمود اعتمادزادة بزرگ شده در دوران جنبش جنگل و انقلاب روسیه و جنگ جهانی، به پشتوانۀ آنچه به ویژه در دوران اقامتش در فرانسه در زمینه های اجتماعی و سیاسی آموخته است، با مردم رنجدیده همدل و همگام می شود و قلم را در راه استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی به کار می اندازد. در این زمان او هنوز افسر نیروی دریایی است و از آنجا که کارکنان ارتش به کلی ممنوع القلم بودند، ناگزیر می شود نوشته هایش را به نام های مستعار به دست چاپ بسپرد. نخستین نشریه ای که نوشته هایی از او را چاپ کرد، "مردان کار" بود و در همین نشریه بود که نام  "م.ا. به آذین" متولد شد. و به همین نام است که محمود اعتماد زاده بیش از شش دهه شناخته و خطاب می شود، و سرانجام جاودانگی می یابد.

در همین ایام با روزنامة "داریا"ی حسن ارسنجانی نیز همکاری قلمی می کند. "مقاله می نوشتم، داستان می دادم، مصاحبه می کردم. همه بی مزد و بی منت." به مرور و با شناخت بیشتراز آرا و افکار ارسنجانی، راهش از او جدا می شود و همکاری اش را با او قطع می کند. از سوی دیگر، برای رهایی از قید و بندهایی که افسر نیروی دریایی بودن برایش ایجاد کرده بود، چاره را در استعفا می بیند. سرانجام پس از دوسال و اندی تکاپو، در بهار 1323 به گفتۀ خودش "رشتة توان فرسای خدمت نظامی از گردنش باز می شود" و به وزارت فرهنگ منتقل می شود.
در همان هنگام، با خواندن کتاب های مارکسیستی به زبان فرانسه پیوسته به ایدئولوژی انقلابی رنجبران جهان نزدیک می شود. خود را کمونیست می دانست." برای ما رهنمود چنین بود که در نبود حزب کمونیست باید به عضویت پیشروترین سازمان سیاسی موجود در آییم و فعالیت کنیم. از این رو بود که من در پایان 1323 به حزب تودة ایران پیوستم." در شش دهة بعدی زندگی اش، آنچه می نویسد و می گوید، و اندیشه هایی که تا پای جان برای تحقق آنها می کوشد، همه و همه در راستای به کرسی نشاندن افکار آزادی خواهانه، انسان دوستانه، استقلال طلبانه و عدالت جویانه اش بود. بی آن که در طلب راحت خود باشد، در راهی که فروتنانه در آن گام بر می دارد، چنان و چندان می کوشد که ظالمان و آزادی گیران هر دو رژیم تاب تحملش را نمی آورند و این شخصیت برجستۀ اجتماعی و سیاسی را با عقوبت های خشونت آمیز و اسارت و شکنجه، مجازات می کنند.

طبیعی است که تأمین گذران خانواده همواره از دغدغه های به آذین بوده است. به همین سبب، سال هایی را به تدریس خصوصی زبان فرانسه،  تدریس ریاضی در دبیرستان ها و کار در کتابخانة ملی در دایرۀ روزنامه ها و مجلات گذراند. چند هفته ای هم در دورۀ وزارت دکتر کشاورز در سال 1325، سمت معاونت فرهنگ گیلان را به عهده اش می گذارند. در پی کودتای 28 مرداد 1332 او را منتظر خدمت کردند و دیگر اجازۀ کار در وزارت فرهنگ را به او ندادند.
روزنامه نگاری از نخستین عرصه هایی بود که او در آن فرصت یافت اندیشه های آزاد منشانه اش را با مردم در میان بگذارد. علاوه بر همکاری با "مردان کار" و "داریا"، در دهۀ 30 سردبیری مجلۀ ادبی ـ اجتماعی "صدف" و هفته نامۀ "کتاب هفته" و نشریۀ "پیام نو" را عهده دار می شود، و بعدها سردبیر پیام نوین در پیش از انقلاب، وهفته نامه سوگند، اتحاد مردم و مجله شورای نویسندگان و هنرمندان ایران در پس از انقلاب می شود.
اما آنچه او از همه بیشتر دوست می داشت، نویسندگی بود. "من نویسندگی می خواستم، ـ نویسندگی، کشش دردناک هستی من." نخستین اثر او در سال 23 به صورت مجموعه داستانی به نام پراکنده  به چاپ رسید. کتاب بعدی به سوی مردم نام گرفت که حاوی موضوع های اجتماعی است و به سبکی واقع گرایانه نوشته شده است. نخستین رمان بلندش دختر رعیت در حال و هوای جنبش جنگل سیر می کند و نقش پرند سخن از امید و زیبایی های زندگی می گوید. خانوادۀ امین زادگان پس از آن که دو فصلش در سال های 36 و 37 برای نخستین بار در مجلۀ صدف به چاپ رسید، نا تمام باقی ماند. مهرۀ مار،  شهر خدا، و از آن سوی دیوار، که داستانی است ضد جنگ، از دیگر مجموعه داستان های به آذین در سال های پیش از انقلاب 57 هستند. مرگ سیمرغ،  مانگدیم و خورشید چهر، سایه های باغ، چال و بسیاری داستان های کوتاه دیگر، از جمله شماری از آن در سال های اخیر در مجلة چیستا چاپ شدند، از دیگر آثار داستانی فراوان او در سال های پس از انقلاب اند.

به آذین در عرصۀ نمایشنامه نویسی هم قلم آزمود. نمایشنامة کاوه (1355) گویای حدیثی باستانی با بیان و شگردهای هنری معاصر است که امید است روزی به روی صحنه آید.

پژوهش از دیگر عرصه های فعالیت پر ارزش به آذین بود. قالی ایران (1344) نگاهی به پیشینة قالی دارد و با دیدی پژوهشگرانه به فن قالی بافی، طرح ها و نقش های قالی، مناطق قالی بافی در ایران و چشم انداز صنعت قالی در ایران می پردازد. در کتاب پژوهشی گفتار در آزادی (1356) به بررسی دیدگاه های مختلف دربارة آزادی می پردازد و خواننده را با فلاسفۀ مهم جهان و دیدگاه های آنان آشنا می کند. در کتاب بر دریا کنار مثنوی نیز دیدگاه های فلسفی خود را بیان می کند.

عرصة دیگری که به آذین با قلم نکته سنج و واقع بینانه اش می پیماید، مستند نویسی است. پس از آزادی از زندان در اواخر دهۀ 40 خورشیدی مهمان این آقایان  را می نویسد (1350). گواهی چشم و گوش حاصل سفر او به جمهوری دموکراتیک افغانستان در سال 1359 بود. نامه هایی به پسر (1381) مجموعه ای است از نامه هایی به زرتشت در فاصلة زمانی سال های وقوع انقلاب بزرگ 57 و چند سال پس از آن. و بالاخره بزرگترین اثر مستندش، از هر دری... است که زندگی نامۀ سیاسی ـ اجتماعی اوست که شامل 7 کتاب است.

اما به رغم علاقۀ وافر به نوشتن، به آذین در تقابل با فشار تنگدستی و تنگناهای تأمین زندگی خانواده، و نیز بر اثر "فشار جنایتکارانه ای که در این روزگار ناخجسته بر اندیشه سنگینی می کند"، به اجبار تا حد زیادی از نوشتن دور می شود و در یک "تصادف نیک" به طور جدی پای در عرصۀ ترجمه می گذارد (اگرچه پیشتر نیز گهگاهی دست به ترجمه زده بود، از جمله ترجمة نامه های سان میکله اثر اکسل مونته که در زمان افسری در خرمشهر آغاز کرد ولی تا 16 سال بعد تمام نشد). "بیکار بودم. ناگزیر پیشنهاد ترجمۀ باباگوریو اثر بالزاک را پذیرفتم و در کمتر از دوماه آن را تحویل دادم. دستمزدم به هزار تومانی سر می زد..گشایشی بود. سپاس گزارم." به این ترتیب بود که به قول خودش "خواه نا خواه به ارابة ترجمه بسته" شد. به غیر از باباگوریو، زنبق دره و دختر عمو بت و چرم ساغری را از بالزاک، اتللو و هملت و شاه لیر را از شکسپیر، ژان کریستف، جان شیفته و سفر درونی را از رومن رولان، دن آرام و زمین نو آباد را از شولوخوف، استثنا و قاعده را از برتولت برشت، داستان اولن اشپیگل را از شارل دو کوستر،  و فاوست را از گوته ترجمه کرد و در گذر سال ها از والاترین و تواناترین مترجمان  ایرانی شاهکارهای داستانی نویسندگان پر آوازة جهان شد. در کارنامۀ درخشان او ترجمه های دیگری از جمله آنها برای میهن می جنگند، در بارۀ ترجمه، خاطراتی دربارة مایاکوفسکی، دانش ژنتیک و مسئلۀ زندگی و الغ بیک نیز دیده می شود.

جامع الاطراف بودن روشنفکر و روشنگر متعهدی چون "به آذین" را اگر فقط به روزنامه نگاری، معلمی، نویسندگی و مترجمی محدود کنیم، بی شک از والایی شخصیت او کاسته ایم. وقتی سه سالی پیش از او می پرسند چه انگیزه ای در نوشتن داشته است، می گوید: "خوب موضع اجتماعی و سیاسی ام مرا به نوشتن وا می داشته که آن همچنان در کل بر جاست." به آذین در تمام سال های زندگی اجتماعی و سیاسی درخشانش، هرگز خلوت نشین برج عاج نمی شود. از شمار روشنفکرانی بود که نمونۀ برجستۀ یگانگی اندیشه و عمل اند. در فضای خفقان سال های بعد از کودتا در راه های دیگری برای پیکار با بی عدالتی ها و در راه کسب حقوق انسانی برای همه گام بر می دارد. از زبان خودش بشنویم که می گفت: "هنرمند مدعی به پایبند نبودن به هیچ گونه تعهد سیاسی و اجتماعی صاف و ساده دروغ می گوید. او با برخورداری از امکانات بسیار فراوانی که سیاست مسلط حاکم فراهم می آورد در واقع به زبان بی زبانی در موضع طرفداری از آن سیاست جای دارد. همان بودنش، تعهد سیاسی است." می گوید: " در ... سال های سیاه پس از کودتا، نویسندگان و شاعران ما اگر به جای میدان دادن به سرگشتگی و ترس خود، به جای روی آوردن به سبک ترین و بی آزارترین مسایل فرعی و فردی...به گزارش روشن و مستند ـ والبته هنرمندانۀ ـ واقعیت می پرداختند و سنگر به سنگر به احتیاط پیش می رفتند، بی شک امروز در زندگی توده های ایران نیروی پرتوانی بودند و از دوستی و احترام مردم برخوردار می شدند."

در نیمۀ دوم دهۀ 40 به همراه جلال آل احمد و چند تن دیگر، به آذین یکی از بنیان گذاران کانون نویسندگان ایران می شود و منشور اصلی این کانون را بر محور "آزادی قلم و بیان" بنا می نهد. متأسفانه کار این دورۀ کانون در حدود دو سالی بیشتر دوام نمی آورد. پس از وقفه ای چندین ساله، در اردیبهشت سال 56  دور تازه ای از فعالیت های کانون آغاز می شود که به آذین در آن نقشی کلیدی می یابد. از جمله به عنوان عضوی از هیئت دبیران موقت متن "موضع کانون نویسندگان ایران" را تدوین می کند که در دورۀ انتقالی تا برگزاری مجمع عمومی ملاک عمل کانون باشد. در این متن از جمله به آزادی اندیشه و بیان و قلم، و  آزادی چاپ و انتشار آثار فکری بدون هیچ گونه ممیزی (سانسور)، .و استقلال کانون...از همۀ سازمان های سیاسی موجود یا آنچه در آینده به وجود خواهد آمد اشاره شده بود. هیئت دبیران موقت کانون با این متن به طور کامل موافقت می کند، که بعدها مبنای مرامنامه و اساسنامۀ کانون می شود.

کانون، شب های شعر در انستیتو گوته را در آستانۀ پیروزی انقلاب بزرگ بهمن در مهر ماه 1356 سازمان می دهد، که پیکار نویسندگان و هنرمندان خواهان آزادی قلم، بیان و نشر و لغو کامل سانسور را به مبارزۀ مردمی به راه افتاده در سراسر  کشور پیوند می دهد.  به آذین در سرآغاز آخرین شب، ضمن سخنرانی پرهیجانی این گونه فریاد بر می آورد که : "ما آزادی را حق همه می دانیم، و برای همه می خواهیم. همه، بدون کمترین استثنا." سوم آذر 56 او را به همراه فرزندش دستگیر کردند و به کمیته بردند. "در بازجویی ها، تکیه بیشتر بر متن سخنرانی ام بود نه روی مدارکی که می توانست بهانۀ انتساب من به جریان سیاسی معینی باشد." شانزدهم آذر با وثیقه آزاد می شود و باز به صحنۀ پیکارهای اجتماعی اش در راه کسب آزادی بیان و قلم، و به موازات آن تلاش های سیاسی اش برای برقراری اتحاد، و مبارزه در راه استقلال و آزادی و عدالت باز می گردد. می گوید: "بار دیگر به امید پی ریزی اتحاد وسیع تر نیروها که جریان های مارکسیستی نیز در آن شرکت داشته باشند، به مسیر دید و بازدیدها و دوندگی هایم می افتم." در پی تلاش های او و دیگران کوشندگان راه آزادی در کانون نویسندگان، مجمع عمومی کانون در 31 اردیبهشت 57 برگزار شد که در آن او با کسب بیشترین آرا به عضویت هیئت دبیران انتخاب شد. در این مجمع گزارش هیئت دبیران موقت به تصویب می رسد که در آن به صراحت بر اصل حفظ موجودیت کانون به عنوان جمعیتی صنفی، و همچنین استقلال آن، به معنای لزوم برکنار بودن آن از دایرۀ نفوذ جمعیت ها و احزاب سیاسی و سازمان های دولتی یا وابسته به دولت تأکید شده بود.

متأسفانه در حدود یک سال و نیم بعد، به رغم مرامنامه و اساسنامۀ کانون که آن را جمعیتی صرفا صنفی و ناوابسته به جریان های سیاسی می خواند، به آذین را به حکم مواضع و اعتقادات سیاسی اش، به همراه چهار تن از هم فکرانش از عضویت و فعالیت در کانون صنفی نویسندگان محروم می کنند. این شد که به آذین برای دنبال کردن هدف های صنفی ای که در کانون داشت، به یاری شماری از قلم زنان و هنرمندان کشور، در پاییز 1358 "شورای نویسندگان و هنرمندان ایران" را پی ریزی می کند.

اما در جبهه ای دیگر، به آذین در پیگیری فعالیت های سیاسی اش، در 26 مهر ماه سال 1357 با انتشار مبانی عقیدتی "اتحاد دموکراتیک مردم ایران" تأسیس آن را اعلام می کند. به این ترتیب، در جریان کوشش های خستگی ناپذیرش، خیزش تازه ای را آغاز می کند و همگام با دیگر نیروهای سیاسی که برای براندازی رژیم ستم شاهی می رزمیدند، با هدف ساختن ایرانی آزاد، مستقل و آباد، در عرصۀ مبارزۀ ملی مشارکت می کند. در اعلامیۀ شمارۀ یک آمده است: "اتحاد دموکراتیک مردم ایران پاسخگوی نیاز مبرم این مرحلۀ تاریخی است که به ترتیب، مسائل سرنگونی استبداد میلیتاریستی، اعادۀ حقوق و آزادی های عامۀ مردم و استقلال تام و تمام کشور را از طریق قطع ریشۀ وابستگی  سیاسی و نظامی و اقتصادی به امپریالیسم در برابر مردم ایران می گذارد." طبیعی بود که رژیم استبدادی این موضع گیری را تحمل نمی کند. این بار به جرم موضع گیری سیاسی اش، او را در اول آبان ماه 57 دستگیر و زندانی می کنند که این اسارت تا 23 دی 57 طول می کشد.

از دیگر فعالیت های اجتماعی و سیاسی به آذین در سال های پس از پیروزی انقلاب مردمی 57، دبیری "شورای نویسندگان و هنرمندان ایران" و سردبیری فصل نامۀ آن، و نیز دبیری "جمعیت ایرانی هواداران صلح" بود که از این طریق نقشی فعال در ترویج اندیشه های پیشرو صلح طلبانه و آزادی خواهانه به ویژه در میان نسل جوان روشنفکران کشور بازی کرد.

اما تاریک اندیشان حاکم که تاب تحمل این اندیشه ها را نداشتند، سرانجام در 17 بهمن ماه 1361 همزمان با دستگیری شمار زیادی از رهبران حزب تودة ایران، برای خاموش کردن صدای حق گو و آزادی خواهانۀ او، او را دستگیر و به شکنجه گاه توحید کشاندند و هشت سال در شرایط ضعف مفرط جسمانی و اعمال شکنجه های بدنی و آزارهای روحی در اسارت جانسوز نگه داشتند به این امید که شعلۀ اندیشه اش را خاموش کنند.
به آذین در پایان کتاب دوم زندگی نامه اش که زمان وقایع اش مقارن است با فروپاشی رژیم مستبد شاهی، می نویسد: "آسان ترین مرحلة انقلاب با همة درد و رنج و اشک و خون که داشت پشت سر گذارده شد...آیا می توان آسوده نشست و نفس تازه کرد؟ نه برادر..باید دست به دست هم داد، همدیگر را داشت. عظیم کاری در پیش است...هنوز سال ها و سال ها سازندگی پیش روی ملت ماست که باید در فضای همدلی و کوشش همگانی به انجام رسد....ولی چه می بینیم؟ از هم اکنون فزون طلبی و وسوسۀ تحکم...چه باید کرد؟ چاره وحدت است. نیرومندی در وحدت است. پیروزی به وحدت است..."

به آذین در سال های پسین زندگی تا مرز حکمت و فلسفۀ اجتماعی زمانه اش اوج گرفت. این به آذین زنده نام است که برای همۀ انسان ها چنین پیام می دهد:
"دغدغۀ بزرگ من در چند سال اخیر سرنوشت کرۀ خاکی ماست که دو اسبه به سوی نابودی رانده می شود. بیکاری اجباری ده ها و به زودی صدها میلیونی،...بیماری های واگیردار ناشناخته یا دوباره سر بر آورده، ...جنگ و کشتار به بهانۀ دعواهای مرزی، و دشمنی های قومی که می باید بازار فروش سلاح های از رده بیرون شدۀ کشورهای پیشرفته را گرم بدارد. زمین دارد رمق از دست می دهد. نفسش دارد به شماره می افتد. باید پیش از آن که دیر شود، به دادش رسید. ...خیزش عمومی جهان لازم است. هر جا و همه جا، در راستای مهار کردن تولید انبوه سلاح، و نا ممکن ساختن اسراف دیوانه وار کنونی در مصرف. من نیستم؛ اما نگذارید جهان نابود شود. به پا خیزید!"


سه سال پیش زمانی که به آذین دیگر بر اثر بیماری و ضعف مفرط جسمانی تا مرز مدهوشی پیش می رود و می تواند به کندی وسختی، اما همچنان هشیارانه و روشنگرانه سخن بگوید، بر اعتقاد خود به راه و روالی که طی دهه ها پیموده است تأکید می کند و به پرسش مصاحبه گری که از او می پرسد "اگر فرصت دوباره ای برای زیستن به شما بدهند باز هم همین راهی را که تا کنون پیموده اید در پیش خواهید گرفت" این گونه پاسخ می دهد: "دوست ارجمند، بر من ببخش و سراب زندگی دوباره را به رخم نکشید. پرسشی که پاسخ نمی تواند داشت از من نکنید. من جز آن چه بودم نمی توانم بود..."

No comments:

Post a Comment