محمود اعتمادزاده به آذین

محمود اعتمادزاده به آذین

در بارۀ ادبیات


م.ا.به آذین


ادبیات، با شیوه ها و رنگ آمیزی هایی که در آن به کار می رود، با نظم و ترکیبِ گونه گون و در همان حال به هم پیوسته و یگانه ای که در هر اثر مستقل عرضه می کند، - و این همیشه تا اندازۀ معینی ( کمتر یا بیشتر بر حسب استعدادها و شخصیت ها) مهر اصالت دارد. -  باری، ادبیات تصویری است که آدمی به عنوان موجودی اجتماعی و در ارتباط با شرایط و احوال زمان، از دیده ها و شنیده ها، از کرده ها و اندیشیده های خود، یا فشرده بگوییم، از تجربۀ استثنایی و رویهم کوتاه زندگی عقلی و عاطفی خود، پدید می آورد و در قالب سخن می کشد. چنین تصویری – خواه تصویرگر آگاه باشد وخواه نباشد – در همه حال نوعی گواهی است: گواهی سخنور در بارۀ خود و مردم روزگار خویش، در بارۀ اجتماع خویش. درست کردار آینه، که هم بر آنچه در پیرامون خود دارد گواهی می دهد و هم بر صفا و صیقل خود، بر همواری یا کژی و کوژی خود. و آینه حتی در کژی و کوژی خود راست می گوید، ادبیات هم. و اگر دروغی می بینیم – و گاه فراوان می بینیم، خاصه در این روزگار، - از آن است که دروغ در خودِ سخنور، در خودِ ادیب است و در شرایط و احوالی که مشروطش می کنند. به عبارت دیگر، دروغ در سخنِ دروغ نیست، در آینه است. و آینه، تا آینه است و آینگی می کند، در چار چوب حال و وضع خود گواهی با درستی می دهد. در تصویر کژو کوژی که می دهد، می گوید که من کژو کوژم. سخنش کم و کاست ندارد. نه به خواستِ خود یا کسی که به کارش می برد و نگاه بدان می کند، بل به ضرورتِ سرشت خود و عملِ خود، از آن رو که آینه است، و همین آینه، با چنین سر سختی و گستاخی در درست گواهی دادن، از یک چیز عاجز می ماند: پرده، - پردۀ سیاهی که راه دید بر آن ببندد. و اینجاست که مسألۀ آزادی مطرح می شود. آینه به میدانِ دیدِ آزاد نیاز دارد، و تا این نباشد، نمی تواند آینگی کند. همچنین است ادبیات: برای آنکه باشد و خود باشد، باید آزاد باشد. امّا شباهت آینه و ادبیات از این دورتر نمی رود. در ادبیات عنصری است که در آینه نیست. در ادبیات، گاه نهفته و گاه هر چه آشکار تر، انگیزش اجتماعی: اخلاق، سیاست، زیبا شناسی، قصد آموزش یا تبلیغ و غیر آن دخیل است. با سخنی دیگر، در ادبیات آگاهی و اراده است و نه همان ضرورت کور. پس، اگر هم آزاد گذاشته نشود، هر زمان که بخواهد یا محرکی داشته باشد، آزادی را خود به خویشتن می دهد. و این نکتۀ بسیار مهمی است که در این روزگارِ دانه و دام باید گفته شود و مکرّر گفته شود.
می دانیم – یعنی به چشم می بینیم – که مظاهر خود کامگی ادبیات را همیشه دست آموز خود ساخته اند و آن را تنها در حدّ ستایشگری و هزل و وقت گذرانی، در حدّ تأیید و مصلحت جویی برای دوام فرمانروایی خود، در حدّ تعلیم توده ها – آنچه از آن به عوام کا لا نعام تعبیر کرده اند – به فرمانبری و خرسندی به سرنوشت محتوم، و سر انجام در حدّ اندرز رایگان و دعوت بی پشتوانه به رعایت جانب مردم، یا به گفتۀ سعدی "نظر در صلاح رعیت"، تحمل می کنند. در چنین محوطۀ تنگ بسته ایی ادبیات "آزاد" است، - آزاد در قبول بندگی، به عنوان اصلی مسلّم. و درست به مقیاس این "نیکو بندگی" است که مزد و پاداشِ در خور می گیرد، به نام و نان می رسد. تا جایی که در بارۀ یکی از نمایندگان همین ادبیاتِ بنده وار، ادبیاتِ ستا یشگر زور و زر، گفته اند:
شنیدم که از نقره زد دیگدان      ززر ساخت آلات خوان عنصری
امّا چرا دور برویم؟ مگر نه امروز در ایران، به برکت بازار داغ فلان مادۀ خام و ثروت هنگفتی که با گشاده دستیِ توانگر زاده های پدر مرده پراکنده می شود، برای کسانی که به هنر منسوب اند یا خود هنری دارند آخور های زرّین بسته اند؟ پول و مقام و شهرت و دیگر مخدّرات، که مانند شراب و بنگ و افیون در دماغ می دود و اعتیاد زبون کننده پدید می آورد، با آسانی و فراوانی در پایشان ریخته می شود. و بدین گونه در محیطی ساختگی، به دور از زندگی مردم، بر کنار از رنج و تلاش و نیاز و امید و آرزوی پیوسته سرکوفته و باز بر رویندۀ مردم، آزاد در تأ یید و تحسین و تکرار آنچه از عرش قدرت وحی می شود، - خواه این دم گرفتن ها و ریش جنباندن ها از سر اعتقاد باشد ( که البته نیست)، و خواه از آن رو که در آشفته بازارِ این روزگار سود خود را در همداستانی می بینند و برای رسیدن به نام و نان به زبان همه تصدیق و آفرین اند و در دل بر زود باوریِ خوندگاران می خندند که خانه بر آب دارند. چه بسا هم، اگر روزی رویِ ترش ببینند و به آنچه از پول و مقام که چشم دارند نرسند، در نهان زبان به خرده گیری و هجو و هتاکی بگشایند و داستان تباهی هایی را که خود شاهد و گاه نیز واسطه و افزار آن بوده اند به دهن ها بیندازند. بدبختانه ادبیات هزارسالۀ فارسی – از نظم و نثر – مثال های بس فراوانی از این گونه نامردمی ها نشان می دهد. در پیرامون فرمانروایان کوچک و بزرگی که، از ترک و تاجیک و عرب و مغول، در گوشه و کنار ایران و گاه بر سراسر این خاک به شمشیر و تازیانه فرمان رانده اند. ای بسا گویندگان که به زبان چاپلوسی و دروغ و گدایی سخن را با روسپیگری و پا اندازی کشانده اند، - سخن، این آینۀ حقیقت، گرامی ترین شناخت و فرهنگ! و افسوس!  دیوان بزرگان شعر رسمی، شعر مزدور، از عنصری و فرخی و منوچهری و انوری و معّزی تا امثال قا آنی و سروش اصفهانی و دیگران، - با توجه به تردستی شان در بازی با کلمات و اصالتی که گاه بیشتر و گاه کمتر در خلق معانی یا وصف زیبایی طبیعت برای انبساط خاطر ممدوح ناتراشیدۀ بی فرهنگ دارند، و تازه در همین زمینه بیشتر به تقلید یکدیگر می روند و از یکدیگر می دزدند، - سند رسوای پوچی و طفیلی گری ادبیاتی است که از ثمرات چپاول و دست اندازی به مال و جان و ناموس مردم بهره می جسته، ضمن خوشامدگویی و مسخرگیِ به تایید و دوام قدرتِ ابد مدّت  دعوت و دعا می کرده است.
ولی ادبیات زر و زور اگر این است، ادبیات آزادگان، ادبیات مردی و مردمی، چیز دیگری است. و ما با همۀ کوششی که از زمانهای دراز برای مجهور داشتن و مُثله کردن و تحریف آن کرده اند، با سبب پذیرش و پاس و آفرینِ مردم ستمدیدۀ حقدوست نمونه های درخشانی از آن بجا مانده از محک فرمایش قرنها پیرو شاهنامۀ فردوسی، تاریخ بیهقی و کلیلۀ نصراله منشی، دیوان سنایی، خمسۀ نظامی، دیوان عطار، غزلها و قصاید سعدی و خاصه بوستانش، و سرانجام دیوانِ آسمانی حافظ از این گونه اند. با این همه، هنوز در این بخش از میراث ادبی ایران، ضمن دعوت شاهان و امیران به نگهداشت مصالح پیشه ور و دهقان و دیگر مردم رنجبر و تأ کید بر این نکته که مُلکش به عدل پاینده است، ضرورت تسلیم به سرنوشت، یعنی مدارا با قدرت مسلّطِ ستم پیشه آشکارا تبلیغ می شود:
رضا به داده بده وزجبین گره بگشا             که بر من و تو درِ اختیار نگشاده است
ادبیات دیگری باز هست، ادبیاتی حقگوی و حق طلب، که در قالب جدّ یا هزل همیشه پرخاشجو است، ادبیاتی که حتی در بلند ی های اثیری عرفان رو به خلق دارد و از نیاز سرکشی و رهایی تودۀ ستمکش ریشه می گیرد، پرده تزویر و ریا را می درد و با گرگان فرمانروا در می آویزد. نامبردارترین نمایندگان این ادبیات – که هر چند همه بیش و کم در جوشش و تماس با توده ها بوده اند، نمی توان گفت که همیشه یا به یک سان در جنبش های توده ایی شرکت مستقیم داشته اند – ناصر خسرو، مولوی، ابن یمین، عبید زاکانی، و در روزگاری نزدیکتر با ما میرزا آقا خان کرمانی، فرخی یزدی، میرزادۀ عشقی، محمد علی افراشته و دیگرانند

No comments:

Post a Comment